چیزی به داغ غروبش نمانده!
نوشته شده توسط : فاطمه

 

مدينه مبهوت فاجعه بود. از گستاخي اين قوم ، زمانه ، انگشت تحير به دندان گرفته است .کوچه بني هاشم در ازدحام بي شرمي گم شده است .يک خانه که مهبط فرشتگان است ، که قبله دلسوختگان است ، که بهشت افلاکيان است،محل آمد و رفت شياطين شده است بر دستان «يدالله» زنجير بسته اند ، علي عليه السلام را کشان کشان به مسجد مي برندعلي (ع) را....
هيچ مردي نيست که حتي قدمي پيش بگذارد،هيچ حادثه اي نيست که غدير را به ياد آوردهيچ دهاني نيست تا حقيقت را فرياد بکشد..علي عليه السلام حقيقت مظلوم تاريخ، تنها است..
بر بازوان خيبرگشا بند بسته اند و کسي دستي براي ياري پيش نمي آورد ناگهان ، دستي بر آمد و صدايي به دادخواهي ولايت بلند شد. دستي به دستان «يدالله» گره خورد؛دستي مدافع ولايت شد و براي چندمين بار ، با علي عليه السلام بيعت کرد..
و دست ، دست يک زن بود ، يک زن مرد آفرين ، پاره تن رسول صلي الله عليه و آله بند دستان علي عليه السلام را گرفت ، نه اين که علي بود و همسرش ، نه اين که علي بودوپسر عمويش ، نه اين که علي بود و برادر پيامبر صلي الله عليه و آله ، که بند بر دستان ولايت بود ، بر دستان امام.
شعله هاي آتش از در زبانه کشيد و خون عصمت خدا بر زمين جاري شد...، پهلوي قرآن شکست و دستي بر صورت محبوبه خدا نقش بست....از انتهاي دست ها ، دستي که جنسش خار بود بر صورت روح بهاران ، مادر گل ها شکفت. دست ، نمي دانست که اين زن فاطمه (س)است؟ ، دست ، نمي دانست که فاطمه پاره تن محمد صلي الله عليه و آله است؟ دست ؛ نمي دانست «هرکس فاطمه را بيازارد محمد صلي الله عليه و آله را آزرده است وهرکس او را خوشنود کند ، محمد صلي الله عليه و آله را خوشنود کرده »؟!!دست ، مي دانست و سيلي زد!!!دست مي فهميد و جسارت کرد.....





:: بازدید از این مطلب : 758
|
امتیاز مطلب : 171
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: